وقتی آسمان آنقدر بخیل است، وقتی ابرها میخ های خشک می سازند، ، وقتی دستانی که باید سایه بان مهربانی تو باشند، آنقدر کوتاه هستند، ، وقتی شاخه های بهار به دیوار خانه ات نمی رسند، وقتی گردبادها تو چشمات قدم بزن بیا تو دستای من به آغوشم که همیشه برات گرمه عزیزم! این آغوش اگرچه کوچک است اما برای تو دنیایی دارد. این آغوش اگرچه کوچک است اما می تواند سرمای ترس را در زندگی ات به تابستان ترین بعد از ظهر ممکن برساند. وقتی “گلها فقط برای دیدن تو چانه نمی زنند” و هیچکس برای تو زنده نمی ماند و زندگی نمی کند. وقتی ثانیه های زندگی سال هاست، وقتی مرگ نفس می کشد و در دو قدمی ما جوان می شود، وقتی دنیا به پای سلاح هایی می افتد که فقط کشتن بلدند. بیا تو بغلم. به این امن ترین جای دنیا که می تواند پناهگاه شما باشد. چون خردمندان جهان! با موشک پناهت گرفتند و بازی های کودکی ات را ناتمام گذاشتند عزیزم! شاید کوچک باشم، دستانم برای نگه داشتن تو کوتاه باشد.اما دلم مثل هر تابستان در تاریخ گرم است و آغوشم امن ترین جا برای توست. بیا تو بغلم و راحت باش. از تمام صداهای مسلسل هایی که در تاریخ ثبت شده و گوش جغرافیا را کر کرده است. چهره پوسیده آنها را به زنان روی دیوار نشان می دهد. عزیزم، خواهرم، امن ترین و گرم ترین. نقطه جغرافیا آغوش کوچک من است که برادر بزرگتر شماست..